امین شاهرخی

وبلاگ شخصی امین شاهرخی

امین شاهرخی

وبلاگ شخصی امین شاهرخی

سکوت کردم و ماندم، هوار کردی و رفتی

سکوت کردم و ماندم، هوار کردی و رفتی

مرا به جرم تواضع چه خوار کردی و رفتی


کم از زمانه کشیدم، تو هم که نور علی نور

چنانکه بار، کم آید، سوار کردی و رفتی


تو مرغ عشق نبودی مگر برای رقیبم

مرا چو دانه ای ارزن، قمار کردی و رفتی


تمام عمر شکیبا مگر شبی تو بیایی

و آمدی، و شبی زهر مار کردی و رفتی


من و سکوت و شب و شعر و عشق و ساز و ترحم

تو دامن همه را لکه دار کردی و رفتی


امین شاهرخی

ته می کشم و باز تو لبخند می زنی

ته می کشم و باز تو لبخند می زنی

در استکان زهر، چرا قند می زنی؟


هی می روم رها شوم از من به دست تیغ

هی پای انتحار مرا بند می زنی


کش می دهی توالی اندوه کهنه را

دامن به آنچه بیخ مرا کند می زنی


در امتحان و حکمتش اغراق می کنی

بهتان به فضل محض خداوند می زنی


من مخلص اسارت سی باره می شوم

اما تو باز حرف چه و چند می زنی


می گویم آشتی نکنم با خودم ولی

می دانم آخرش به دلم گند می زنی


در منتها الیه زمستان خود گمم

با سبز خود چه طعنه به اسفند می زنی؟


حتی از آرزوی خودم گول خورده ام

آخر نگاه کن به که ترفند می زنی!


امین شاهرخی

تمام من گذشته در سکوت، با خیال تو

تمام من گذشته در سکوت، با خیال تو

چه سالها که داده ام به باد در قبال تو


اگر که یار دیگری گزیده ام حرام من

اگر پس از تو روز خوش ندیده ام حلال تو


چه سوخت وسعت مرا حرارت جنوب من

در اشتیاق برگی از طراوت شمال تو


چطور می شود که مردی از تبار لر چنین

زمین خورد به دست دختری به سن و سال تو


هنوز حمله می کنی به عقل نصفه نیمه ام

بدون اینکه بگذرم ز معبر خیال تو


به شعر خود سپرده ام نشان دهد چگونه یک

پلنگ سجده می کند به حضرت غزال تو


نگاه تو دلیل و شاهد است بر زوال من

بدون ذره ای رسوخ در تو خوش به حال تو


کمی به زیر پای هم نگاه کن ببین خسی

که دست او نمی رسد به لمس سیب کال تو


دلا منم که سوختم به جرم بت پرستی ات

بت زمانه که دلش نسوخته به حال تو


منم که زنده زنده در تنور تو گداختم

منم که سوختم به پای درد اشتعال تو


منم که می سرایمت چنین وگرنه بعد من

کجای مرگ بشنود عروض قیل و قال تو


به پاس عمر رفته ام، به حرمت زوال من

خدای را قسم بده برآورد محال تو


امین شاهرخی