امین شاهرخی

وبلاگ شخصی امین شاهرخی

امین شاهرخی

وبلاگ شخصی امین شاهرخی

چه کنم بی تو شهر را چه کنم؟

چه کنم بی تو شهر را چه کنم؟

چه کنم بی تو این اهالی را؟

چه کنم آسمان گریان و

ابر سنگین این حوالی را؟


من که رویای رقص موی تو را

روی مرداد ساحلم دیدم

چه کنم زخمه های ناکوک

باد پاییز و رقص شالی را؟


شب به کابوس رفتنت دادم

و زبان را به مصلحت بستم

که غنیمت بدانم از تو همین

گپ زدن های خشک و خالی را


پشت شبها خیال پردازی

بس که زل زد به فرشها، دیگر

چشمه طوسی من از حفظ است

رج به رج پرزهای قالی را


جنگل از جنگلم نمی شکفد

گرگت آواره بیابان است

چاره ای کن که بیشتر از این

نچشد طعم خشکسالی را


من که جز التماس با تو نکرد

من که جز دردهایت از تو نخواست

تو که می دانی از چه می گویم

پس نزن حرف بیخیالی را


امین شاهرخی

من از این ممتدِ دیوار، بدم می آید

من از این ممتدِ دیوار، بدم می آید

از خداباره تکرار، بدم می آید


و از این پونه که روییده در لانه من

به خطرناکی یک مار، بدم می آید


من به گفتار تو و فلسفه ات مشکوکم

و ازین منطق بودار، بدم می آید


ای که می تازی و خوش می گذرانی فعلاً

من ازین ژست طلبکار، بدم می آید


تو به اغوای منِ کوه نظر داری و من

اصلاً از فلسفه غار، بدم می آید


وقتِ قی کردنِ پندار، حواست باشد

که از اندیشه بیمار، بدم می آید


شهر، انگاره چیزی که ندارد شده است

آی ازین قوم ریاکار، بدم می آید!


امین شاهرخی

سکوت کردم و ماندم، هوار کردی و رفتی

سکوت کردم و ماندم، هوار کردی و رفتی

مرا به جرم تواضع چه خوار کردی و رفتی


کم از زمانه کشیدم، تو هم که نور علی نور

چنانکه بار، کم آید، سوار کردی و رفتی


تو مرغ عشق نبودی مگر برای رقیبم

مرا چو دانه ای ارزن، قمار کردی و رفتی


تمام عمر شکیبا مگر شبی تو بیایی

و آمدی، و شبی زهر مار کردی و رفتی


من و سکوت و شب و شعر و عشق و ساز و ترحم

تو دامن همه را لکه دار کردی و رفتی


امین شاهرخی

ته می کشم و باز تو لبخند می زنی

ته می کشم و باز تو لبخند می زنی

در استکان زهر، چرا قند می زنی؟


هی می روم رها شوم از من به دست تیغ

هی پای انتحار مرا بند می زنی


کش می دهی توالی اندوه کهنه را

دامن به آنچه بیخ مرا کند می زنی


در امتحان و حکمتش اغراق می کنی

بهتان به فضل محض خداوند می زنی


من مخلص اسارت سی باره می شوم

اما تو باز حرف چه و چند می زنی


می گویم آشتی نکنم با خودم ولی

می دانم آخرش به دلم گند می زنی


در منتها الیه زمستان خود گمم

با سبز خود چه طعنه به اسفند می زنی؟


حتی از آرزوی خودم گول خورده ام

آخر نگاه کن به که ترفند می زنی!


امین شاهرخی