-
چه کنم بی تو شهر را چه کنم؟
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:49
چه کنم بی تو شهر را چه کنم؟ چه کنم بی تو این اهالی را؟ چه کنم آسمان گریان و ابر سنگین این حوالی را؟ من که رویای رقص موی تو را روی مرداد ساحلم دیدم چه کنم زخمه های ناکوک باد پاییز و رقص شالی را؟ شب به کابوس رفتنت دادم و زبان را به مصلحت بستم که غنیمت بدانم از تو همین گپ زدن های خشک و خالی را پشت شبها خیال پردازی بس که...
-
از لب صد پیک، تِلو خورده ام!
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:47
آه ازان شب که چه دلگیر بود جان من از زحمت خود سیر بود آه که لعنت به دو دوتای عقل آتش تشویش و تشرهای عقل گفتم ای اندیشه! به دل تک نزن محض خدا بس کن و جفتک نزن های! وجودم به خروش آمده خون دلم سخت به جوش آمده گفتم و انگار نه انگار، اوست بر سرِ این بود که هنجار، اوست بشکه ای از آنچه دوا بود، بود او که بر آن سخت روا بود،...
-
یک شب که قیود جسم، معنا نشود
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:41
یک شب که قیود جسم، معنا نشود آنجا که نگاه سبز، حاشا نشود آخر به لب تو غنچه خواهم پوشید آنقدر که در رباعیم جا نشود امین شاهرخی
-
اوضاع دلم بی تو خراب است هنوز
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:40
اوضاع دلم بی تو خراب است هنوز هر کاه نفس کوه عذاب است هنوز هستی تو، وگرنه همه شان می فهمند بین من و دنیا شکراب است هنوز امین شاهرخی
-
من از این ممتدِ دیوار، بدم می آید
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:38
من از این ممتدِ دیوار، بدم می آید از خداباره تکرار، بدم می آید و از این پونه که روییده در لانه من به خطرناکی یک مار، بدم می آید من به گفتار تو و فلسفه ات مشکوکم و ازین منطق بودار، بدم می آید ای که می تازی و خوش می گذرانی فعلاً من ازین ژست طلبکار، بدم می آید تو به اغوای منِ کوه نظر داری و من اصلاً از فلسفه غار، بدم می...
-
سکوت کردم و ماندم، هوار کردی و رفتی
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:36
سکوت کردم و ماندم، هوار کردی و رفتی مرا به جرم تواضع چه خوار کردی و رفتی کم از زمانه کشیدم، تو هم که نور علی نور چنانکه بار، کم آید، سوار کردی و رفتی تو مرغ عشق نبودی مگر برای رقیبم مرا چو دانه ای ارزن، قمار کردی و رفتی تمام عمر شکیبا مگر شبی تو بیایی و آمدی، و شبی زهر مار کردی و رفتی من و سکوت و شب و شعر و عشق و ساز...
-
ته می کشم و باز تو لبخند می زنی
دوشنبه 30 مرداد 1396 13:26
ته می کشم و باز تو لبخند می زنی در استکان زهر، چرا قند می زنی؟ هی می روم رها شوم از من به دست تیغ هی پای انتحار مرا بند می زنی کش می دهی توالی اندوه کهنه را دامن به آنچه بیخ مرا کند می زنی در امتحان و حکمتش اغراق می کنی بهتان به فضل محض خداوند می زنی من مخلص اسارت سی باره می شوم اما تو باز حرف چه و چند می زنی می گویم...
-
تمام من گذشته در سکوت، با خیال تو
دوشنبه 30 مرداد 1396 01:46
تمام من گذشته در سکوت، با خیال تو چه سالها که داده ام به باد در قبال تو اگر که یار دیگری گزیده ام حرام من اگر پس از تو روز خوش ندیده ام حلال تو چه سوخت وسعت مرا حرارت جنوب من در اشتیاق برگی از طراوت شمال تو چطور می شود که مردی از تبار لر چنین زمین خورد به دست دختری به سن و سال تو هنوز حمله می کنی به عقل نصفه نیمه ام...